مگس ها برای مزاحم شدن ، کاری به نیت تو ندارن
تازه باهم رفیق شده بودیم . خیلی ساده و بی غل و قش بود.با اینکه از حجابش خوشم میومد اما تمبلیمیکردم چادر روی سرم باشد.
یک روز که برای درس خواندن امده بود خانه ی ماُ همراه خودش چند بسته ی شکلات بابسته بندی های زیباهم اورده بود. دوتا از انها را به من دادُخودش هم یکی از شکلات هارا باز کرده وگذاشت وسط بشقاب.
چن لحظه ای از درس خواندنمان نگذشته بود که دوتا مگس مزاحم سرو کله ی شان پیداشد .من تلاشکردم انها را فراری بدهم.ولی کوثر خیلی اروم گفت:تقصیر خودشه.تا خودشو نپوشونهُ مگسا رهاش نمیکینن.
فهمیدم که میخواد غیر مستقیم به من درس حجاب بده . وبگه:
مگسا کاری ندارن که تو به خاطر تنبلی حجاب نداری .
اونا کارشون مزاحمته و فقط به ظاهر نیگا میکنن . پس منو تو باید خیلی به حجاب ظاهرمون برسیم.
مهرش بیشتر از قبل در دلم افتادتا به حال نهی از منکر به این قشنگی ندیده بودم.
به نقل از وبلاگ : جسوران 1371
برچسبها: داستان با حجاب شدن, حیا, چادر سر کردن, دختر چادری, چادر